علوم اعصاب اجتماعی؛ از پیدایش تا افق‌های پژوهش

علوم اعصاب در حقیقت شامل یافته‌های علمی و کاربردی می‌شود و حاکی از فعالیت یک ناحیه از مغز و متعاقبا فعالیت نواحی مختلف دیگر است که هدف دستیابی به ادراک یکپارچه‌ از یک حالت روانی و شناختی در فرد را دنبال می‌کند. بنابراین می‌توان گفت که علوم اعصاب اجتماعی پیوندی میان علم شناخت اجتماعی، روانشناسی و علوم اعصاب است به این صورت که عملکرد‌های شناختی و عصبی ما را در بستر اجتماعی بررسی کند. اینکه چگونه دو مغز می‌توانند با هم تعامل کنند و بر فعالیت همدیگر اثر بگذارند و اثر بپذیرند در قالب پژوهشی که در حیطه نظریه بازی‌ها (Game Theories) و بازی اعتماد انجام شده بود، بیان شد  (Montague,, و غيره, 2002) ؛ به این ترتیب که در طی این بازی که شامل یک فرد سرمایه‌گذار (Investor) و یک فرد اعتماد‌شونده (Trustee) می‌شود، مقداری پول جابه جا می‌شود و این افراد می‌توانند به دلخواه خود مقداری از پول خود را به دیگری بدهند. در طی بازی از مغز این دو بازیکن بوسیله ابزار fMRI تصویربرداری شد و یافته جالبی که این تصاویر داشتند حاکی از آن بود که حتی پیش از زمانی که فرد سرمایه‌گذار تصمیمی بگیرد، مناطقی از مغز فرد اعتماد‌شونده تحریک می‌شوند. این نتیجه تأییدی بر اصطلاح “mega-brain” است؛ اصطلاحی که بیان می‌کند «مناطق مختلف در مغز‌های مختلف می‌توانند بر هم تأثیرات متقابل داشته باشند».

ظهور عبارت علوم اعصاب اجتماعی

اولین بار کاسیوپو و برنتسون از عبارت علوم اعصاب اجتماعی (social neuroscience) در مقاله خود استفاده کردند (Cacioppo & Berntson, 1992) و از آن پس تعداد مقالات در این حوزه با شیب زیادی افزایش یافته است. در سال 2013 مقاله‌ای توسط استنلی و ادلف چاپ شد (Stanley & Adolphs, 2013) که در آن درباره 3 موضوع در حوزه علوم اعصاب اجتماعی از پژوهشگران سوال کرده بودند:

    • مسائلی که در حال حاضر مورد علاقه پژوهشگران است؛ شامل هیجان، اختلالات بالینی، خود‌تنظیمی، رشد و تصمیم‌گیری.

    • ضعف‌هایی که در پژوهش‌های علوم اعصاب اجتماعی وجود دارد؛  شامل دقت روش‌شناسی و آماری، اعتبار بوم‌شناختی، تعامل‌های بین رشته‌ای، روش‌های محاسباتی و نظریه‌پردازی.

    • و همچنین حوزه‌هایی که آینده علوم اعصاب اجتماعی را شامل می‌شود؛ مانند دانش‌های کاربردی، رویکرد‌های محاسباتی، شبکه‌های مغزی، رفتار‌های دنیای واقعی و روابط اجتماعی.

مغز اجتماعی

آیا جایگاهی در مغز وجود دارد که به صورت اجتماعی در موقعیت‌های اجتماعی و به صورت غیراجتماعی در موقعیت‌های غیراجتماعی فعالیت کند؟ سه دیدگاه برای پاسخ به این سوال وجود دارد:

دیگاه پیمانه‌ای (modularity): مطابق این دیدگاه، هر بخشی از مغز وظیفه و کارکرد مشخصی دارد؛ به عنوان مثال در بحث علوم اعصاب اجتماعی در حوزه هیجانات این موضوع مطرح است که ناحیه‌ای از مغز به نام آمیگدال (Amygdala) به طور اختصاصی پردازش ترس را به عهده دارد. منتقدان این دیدگاه بیان می‌کنند که ارتباطات مغز خیلی پیچیده‌تر از آن است که بتوان فرآیندهای شناختی و رفتاری انسان را صرفا به مناطق خاصی تقلیل داد.

افرادی هم مخالف دیدگاه کلی وجود مغز اجتماعی در مقابل مغز غیر اجتماعی‌اند و بیان می‌کنند که در طی تکامل به واسطه رشد عملکردهای شناختی دیگر، عملکردهای اجتماعی هم رشد می‌کنند و یا برعکس به واسطه اینکه انسان‌ها موجوداتی اجتماعی بوده‌اند و کارکردهای اجتماعی آن‌ها رشد کرده ‌است، عملکردهای شناختی دیگر هم رشد کرده‌اند و به دلیل پیوستگی این تحولات در طی زمان‌های طولانی، امکان تفکیک مغز به عنوان مغز اجتماعی و غیر‌اجتماعی وجود ندارد و می‌تواند کارکرد اجتماعی و غیراجتماعی داشته ‌باشد.

برخی از نظرات هم در میانه این دو نظریه قرار می‌گیرند و بیان می‌کنند که مکانیزم‌هایی در مناطق مختلف مغز وجود دارد که در فرآیندهای اجتماعی به گونه خاصی عمل می‌کند؛ دیدگاه نورون‌های آیینه‌ای شبیه به این دیدگاه است. در اصل این دیدگاه بیشتر روی شبکه‌های مغزی تأکید می‌کند و کارکردهای اجتماعی را حاصل از فعالیت آن‌ها می‌داند.

 

آیا علوم اعصاب رویکرد مناسبی برای تعریف پژوهش‌های رفتار اجتماعی است؟

       رویکردهای مختلفی در حوزه بررسی رفتار اجتماعی وجود دارند و علوم اعصاب هم یکی از آن‌هاست. بسیاری از پژوهش‌های این حوزه تبیین‌های قابل استنادی در رفتارهای اجتماعی به کمک علوم اعصاب دارند  (Hoge & Vaughan, 2011)؛ همچنین پژوهش‌هایی که در حوزه اساس زیست‌شناختی فرهنگ انجام شده‌است حاکی از وجود مکانیزم‌هایی عصبی در فرد است که بیان دارد مشاهده الگوهای رفتار تکراری در دیگران در صورتی که همراه با استنباط مثبت در فرد‌ باشد، موجب تکرار آن حالت و رفتار در او می‌شود.

 

شکل‌گیری مغز اجتماعی از دوران نوزادی

     می‌توان گفت تمام اتفاقاتی که انسان در حیات روانی خود به عنوان آشفتگی‌ها و شکفتگی‌ها تجربه می‌کند در رابطه با دیگری است و از این جهت تعامل میان خود و دیگری اهمیت پیدا می‌کند. بنابراین حوزه علوم اعصاب اجتماعی دریچه‌ای برای بررسی این تعاملات به حساب می‌آید. در طی رشد، انسان لایه‌هایی را پشت سر می‌گذارد که از جهت ارتباطات اجتماعی برای او حائز اهمیت هستند؛ لایه اول از دوران نوزادی تجربه ضعفی عمیق است که لایه دیگر را تحت عنوان نیازمندی و وابستگی به مراقبت‌کننده متأثر می‌سازد. در دامان رابطه انسان با مراقبت‌کننده، یکی از مهمترین ویژگی‌های ذاتی انسان به عنوان دلبستگی به دیگری شکل می‌گیرد و در لایه‌‌های بیرونی‌تر، افراد ممکن است تجربیاتی مثل بیماری‌های روانی و مسائلی از این دست را تجربه کنند.

    مغز انسان بر اساس پژوهش‌هایی که در حوزه علوم اعصاب اجتماعی انجام شده‌است، به لحاظ ساختار تکاملی طوری طراحی شده‌است که می‌توان آن را مغز اجتماعی نامید. همانطور که یک رابطه عاطفی مناسب، نیاز‌های دلبستگی ما را پاسخ می‌دهد، به همان نسبت زمانی که این رابطه بنا به هر دلیلی به جدایی بکشد و از دست برود، با دردی همراه می‌شود که می‌تواند معنای زندگی فرد را تحت تأثیر قرار دهد و حتی بروز بیولوژیکی داشته ‌باشد. این موضوع بیان می‌کند که مغز انسان‌ به لحاظ تکاملی تمایل به ارتباط با دیگری دارد.

لیبرمن در کتاب مغز اجتماعی بیان می‌کند که چگونه انسان بدون اراده هشیار به سمت دیگری تمایل پیدا می‌کند و تحت تأثیر دیگری قرار می‌گیرد (Lieberman, 2013). یکی از پژوهش‌های انجام‌شده در این زمینه توسط گوردون شولمن و همکاران، منجر به کشف شبکه‌ای عصبی در مغز شد که در زمان فراغت از یک تکلیف شناختی شروع به فعالیت میکرد (2001). در واقع این شبکه عصبی[1] به شکل خودکار زمانی که فرد تکلیف شناختی خاصی را انجام نمی‌دهد و در حالت خنثی قرار می‌گیرد شروع به فعالیت می‌کند. پژوهش‌هایی که در  این زمینه انجام شده حاکی از آن است که فعالیت آن در دوران نوزادی و کودکی به مراتب بیشتر از بزرگسالی است. نامی که برای این شبکه عصبی پیشنهاد می‌شود تحت عنوان شبکه عصبی پیش‌فرض است به این معنا که یک ساختار عصبی در مغز وجود دارد که در حالت استراحت فرد به طور خودکار شروع به فعالیت می‌کند.

چرا شبکه حالت پیش‌فرض در دوره کودکی فعال‌تر است؟ نوزاد انسان موجود ضعیفی است که بقای آن به مراقبت‌کننده‌ای بستگی دارد که پاسخگوی نیازهای او باشد؛ اینطور به نظر می‌رسد که چنین ساختار عصبی مغز، انسان‌ را از همان دوران نوزادی برای ایجاد یک حیات اجتماعی آماده می‌کند. همچنین قسمت‌هایی که شبکه عصبی پیش‌فرض را ایجاد می‌کنند همپوشانی بالایی با مجموعه‌ای از شبکه‌های مربوط به شناخت اجتماعی در مغز انسان‌ها دارد. لیبرمن با اقتباس از کتاب گلدول، بیان می‌کند همانطور که انسان برای متخصص شدن در یک حوزه دست کم نیاز به ده هزار ساعت تمرین دارد ( Outliers: The Story of Success, 2008)، اجتماعی شدن و در ارتباط با دیگران بودن انسان هم در طی تمرینات زیاد تا قبل از حداکثر 10 سالگی در او ایجاد می‌شود.

ویژگی‌های مغز انسان به عنوان یک مغز اجتماعی

    • ویژگی ارتباط‌جویی: به این معنا که انسان‌ها از بدو تولد تمایل به پیوند با دیگری دارند و برای اینکه این پیوند مستحکم و مداوم باشد و نیاز به دلبستگی به یک نیاز گریز ناپذیر تا پایان عمر تبدیل شود مانند نیازی شبیه به گرسنگی، باید یک سازو کار عصبی برای آن وجود داشته باشد.

    • ویژگی ذهن‌خوانی: این ویژگی نقش کلیدی در حفظ روابط شکل گرفته‌شده ایفا می‌کند به شکلی که انسان‌ها همواره تمایل به درک اعمال و افکار دیگران و حتی پیشبینی آن‌ها دارند.

    • ویژگی هم‌آهنگی: یعنی همانطور که ما به رابطه با دیگری وابسته‌ایم و نیازمندیم که ذهن او را بخوانیم تا بتوانیم رفتارش را پیشبینی کنیم و با آن تطبیق پیدا کنیم، این میل و انگیزه هم وجود دارد که با او همسو شویم.

      محتوای شرح داده شده در اولین جلسه از دوره مطالعاتی علوم اعصاب اجتماعی مورد طرح قرار گرفت. در این جلسه که با محوریت معرفی حوزه علوم اعصاب اجتماعی و ارائه تعریف و ضرورت وجود این حوزه پژوهشی برگزار شد، در ابتدا محمد خادمی، کارشناس ارشد علوم شناختی و پژوهشگر شناخت اجتماعی، با بیان هدف کلی این دوره مطالعاتی و ارائه اهمیت حوزه علوم اعصاب اجتماعی، به بررسی حوزه مغز و علوم اعصاب و حوزه‌های اجتماعی پرداختند و همچنین دیدگاه‌های مختلف نگاه به مغز از منظر اجتماعی را بیان کردند؛ علاوه بر این، تعاملات فرهنگ و مسائل زیست‌شناختی انسان و پژوهش‌هایی که در این زمینه انجام شده است هم مورد بحث قرار گرفت. همچنین در ادامه این جلسه دکتر عباس ذبیح‌زاده، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی، به بررسی حوزه رفتار اجتماعی از منظر دیدگاه‌های روانشناسی پرداختند و مباحث مرتبط با شکل‌گیری مغز اجتماعی و انسان اجتماعی از دوران نوزادی و همچنین ارتباط آن با دلبستگی‌ها را مورد بحث قرار دادند و نهایتا جلسه با پاسخ‌های دکتر ذبیح‌زاده به سوالات شرکت‌کنندگان پایان یافت.

 

برای دسترسی به محتوای آفلاین این جلسه و شرکت در سایر جلسات دوره مطالعاتی علوم اعصاب اجتماعی می‌توانید از طریق این صفحه اقدام به ثبت‌نام نمایید.

 

 

 

منابع

Cacioppo, J. T., & Berntson, G. G. (1992). Social psychological contributions to the decade of the brain:Doctrine of multi-level analysis. American Psychologist, 47, 1019–102.

Gladwell, M. (2008). Success: Outliers: The Story of. Back Bay Books.

Hoge, R. D., & Vaughan, G. M. (2011). Social Psychology. Harlow, UK: Pearson.

Lieberman, M. D. (2013). Social: Why Our Brains Are Wired to Connect . ‎ Crown.

Montague,, P. R., Berns,, G. S., Cohen,, J. D., McClure,, S. M., Pagnoni,, G., Dhamala,, M., . . . Fisher,, R. E. (2002). Hyperscanning: Simultaneous fMRI during linked social interactions. NeuroImage, 16(4),1159–1164.

Shulman, Gordon L.; Raichle, Marcus E.; Mary MacLeod, Ann ; Snyder, Abraham Z.; Powers, William J.; Gusnard, Debra A.;. (2001). A default mode of brain function. Proceedings of the national academy of sciences, 676-682.

Stanley, D. A., & Adolphs, R. (2013). Toward a neural basis for social behavior. Neuron, 80(3), 816–826.


مدرسه علوم اعصاب اجتماعی ایران را در فضای مجازی دنبال کنید...

علوم اعصاب اجتماعی؛ از پیدایش تا افق پژوهش